غزل مناجاتی با خداوند کریم
زبان برای بیان از تو گرچه الکـن بود سکـوتِ آیـنـهها محـو از تو گـفتن بود! به جستجـوی تو از خود چه دور افتادم و آیـه آیـه وجـود تـو در خـودِ من بـود تو خود حکایت خود کن که وصف ما ز جمال دُرّ خـیـال به مـژگـان لال سـفـتـن بود! سکـوت واژه چنان میزند تو را فریاد که گوش گنگ دهان، چارهاش شنفتن بود مرا به حاشـیه میرانی ای نگـاه حقـیر وگـرنه بطـن جهـان، اوّلـم نـشیـمن بود مگر عنایت بیچون دوست گیرد دست که بیتو دست دلم روی دوش دشمن بود به جـان بـاورم افـتـاده مـوریـانـۀ شـک که سقف سست یقـینم ستاده بر ظنّ بود کلام سرد خـزان میوزد به بـاغ، ارنه ز اشـتـیاق تو، تـقـدیر گل شکـفـتن بود تو گـنگ ماندی و باغ از بهار میگوید پس از تلاوت باران چه جای خفتن بود؟! شیارهای تن خاک، چاک از مرگ است چه جای خاک ز پای مغاک، رفتن بود؟! به آیـههـای زمـیـنـی دوبـاره دقـت کـن جهان ز لیلة الاسرای عشق روشن بود |